ادبیات وزبان فارسی
 
پنج شنبه 2 آذر 1398برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : لیلا حقی

بسم الله الرحمن الرحیم

 در زندگی مانند سنجاقک باش!

می دونی زندگی اوناچه جوریه؟سنجاقک ها همیشه به سمت جلو حرکت

می کنندوبه عقب بازنمی گردند.مانند آب حرکت کن

مانند آب, صاف وزلال باش در برخورد با سنگها که مشکلات زندگی توهستند

باملایمت ازبغل انهاردشو وبگذرتابه مقصدکه دریاست برسی.

به هنگام عبورازجاده زندگی همیشه یادت باشه که خدا وقتی این مسیرراجلوی تو گذاشته هواتو هم داره

ووقتی به سختی افتادی به این ایمان داشته باش 

 که وقتی خدااین مشکلو جلوت گذاشته پس باورداشته ازپس اون برمی آیی

پس بدو و باترس قدم بردار:بترس اماباهمون ترس یک قدم به جلو بردار,یادت نره بار کج به منزل نمیرسه

17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 19:34 ::  نويسنده :

 

زندگی سخت ساده است،خطر کن،وارد بازی شو،چه چیزی از دست می دهی؟با دست های تهی آمده ایم و با دست های تهی خواهیم رفت.نه!چیزی نیست که از دست بدهیم.

فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم تا ترانه ای زیبا بخوانیم و فرصت به پایان خواهد رسید.آری!این گونه است که هر لحظه غنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیمت است!!!!

 

 

 

طاهره

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:5 ::  نويسنده : لیلا حقی

مردي در جهنم بود كه فرشته اي براي كمك به او آمد و گفت من تو را نجات مي دهم براي اينكه تو روزي كاري نيك انجام داده اي فكر كن ببين آن را به خاطر مي آوري يا نه؟

او فكر كرد و به يادش آمد كه روزي در راهي كه مي رفت عنكبوتي را ديد اما براي آنكه او را له نكند راهش را كج كرد و از سمت ديگري عبور كرد.

فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنكبوتي پايين آمد و فرشته گفت تار عنكبوت را بگير و بالا برو تا به بهشت بروي. مرد تار عنكبوت را گرفت در همين هنگام جهنميان ديگر هم كه فرصتي براي نجات خود يافتند به سمت تار عنكبوت دست دراز كردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنكبوت پاره شود و خود بيفتد. كه ناگهان تار عنكبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتي گفت تو تنها راه نجاتي را كه داشتي با فكر كردن به خود و فراموش كردن ديگران از دست دادي. ديگر راه نجاتي براي تو نيست و بعد فرشته ناپديد شد.

                                                                   فاطمه صبو ری  

 

یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:3 ::  نويسنده : لیلا حقی

 

چطور گریه کنم؟

ملانصرالدین را زنی بدگل نصیب شده بود اتفاقاً روزی آیینه به دست زن افتاد خود را در آیینه دید شروع کرد به گریه و با خود می گفت: اگر من خوشگل بودم تا این اندازه رنج نکشیده و از شوهرم نا مهربانی نمی دیدم و به تصور اینکه ملانصرالدین خواب است همینطور با خود درد دل می کرد و آهسته گریه می کرد.

ملانصرالدین که اینها را دید و شروع کرد به های های گریه کردن.

زن برخاسته گفت: ملانصرالدین شما را چه می شود؟

ملا گفت: به حال زار خود گریه می کنم زیرا تو یک دفعه صورت خود را در آیینه دیدی مدتی است گریه می کنی و من که همیشه صورت تو را می بینم چطور به روزگار خود گریه نکنم؟

حرف مرد یکی است

روزی از ملا سؤال کردند: چند سال داری.

ملا گفت: چهل سال، ده سال بعد هم سوال کردند ملا گفت:چهل سال، گفتند تو ده سال قبل می گفتی چهل سال دارم.حالا هم می گویی من چهل سال دارم.

ملا گفت:حرف مرد یکی است. اگر بیست سال دیگر هم سؤال کنید بازهم می گویم چهل سال دارم.

 

                                                                                                                            مهسا طالبی

15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:24 ::  نويسنده :

 شاعری دیدم که خطاب به گل سوسن می گفت شما

من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور

کاغذی دیدم از جنس بهار

موزه ای دیدم دور از سبزه

مسجدی دور از آب

سر بالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال

قاطری دیدم بارش انشا

اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال

عارفی دیدم بارش تنناها یا هو

                                                    (سهراب سپهری)

                                                               مریم احمدی

 

9 فروردين 1392برچسب:, :: 20:27 ::  نويسنده :

  

مگسی راکشتم...

مگسی راکشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست  بداست

ونه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دورسرمن می چرخید

به خیالش قندم

یاکه چون اغذیه مشهورش تابه آن حدگندم

ای دوصدنوربه قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که ازیادتو بیرونم کرد

مگسی راکشتم.                                            (زنده یاد حسین پناهی)

 

عمل زیبایی(طنز)

بینیشو عمل کرده بود.حالابه جای اون دماغ گنده یه دماغ کوچولوی سربالا داشت.دوروز بعدازگشنگی مرد.تقصیر خودش بود.مامانش صدبار بهش گفته بود که عمل بینی مخصوص آدماست نه فیل ها!!!

کوتاه ترین داستان جهان

برای فروش:کفش بچه هرگز نپوشیده.

این داستان شش کلمه ای توسط ارنست همینگوی نوشته شده.

کوتاهترین داستان ترسناک دنیا نیزداستان زیراست که نویسنده اش مشخص نیست:

آخرین انسان زمین تنها دراتاقش نشسته بود که ناگهان درزدند.

 

                                                         زهراعلی بابایی

 

3 دی 1391برچسب:, :: 8:57 ::  نويسنده :

آرزو، امید
از دست دادنِ امیدی پوچ و آرزویی محال خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است.

*****
اجتماع
آیا همه برادر نیستیم؟ نوع بشر باید خود را برادر همدیگر بدانند.
*****
اخلاق
من همیشه میل دارم از اشخاص نجیب پیروی کرده و از آنان چیز بیاموزم.

*****
شکیبایی
موفقیت‌هایی که نصیب بشر شده عموما در سایه تحمل و بردباری بوده است.

*****

انسان
آیا می‌دانید که انسان چیست؟ آیا نسب و زیبایی و خوش اندامی‌و سخنگویی و مردانگی و دانشوری و بزرگ منشی و فضیلت و جوانی و کَرم و چیزهای دیگری از این قبیل، نمک و چاشنی یک انسان نیستند؟
*****
ثروت
هرکس فقیر و قانع باشد ثروتمند است.

*****
اندیشه
ای فتنه و فساد تو چه زود در اندیشه مردان نومید رخنه می‌کنی.

*****
تملق
تملق خوراک ابلهان است.
*****
جوانی
جوانی جرعه ای است فرح انگیز ولی حیف که به پیری آمیخته می‌شود.
*****
حقیقت
آنچه را داریم و از آن لذت می‌بریم چندان که باید ارزش نمی‌نهیم و قدر آن را نمی‌شناسیم و چون از دست برود به ارزش آن پی می‌بریم، در این هنگام است که به این حقیقت متوجه می‌شویم تا مالک چیزی هستیم از مالکیت خود بی خبریم.
 

                                                                                                                                       دریا قنبری

30 آذر 1391برچسب:, :: 12:6 ::  نويسنده :

یکی از رعایا سلطان بزرگی را ندا داد ولی سلطان از روی تکبر به او اعتنا نکرد و جوابش را نداد.

رعیت در خطاب به سلطان گفت : با من سخن بگوی ؛ زیرا خدای تعالی با موسی علیه السلام

سخن گفت.

سلطان در جواب گفت : ولی تو موسی نیستی !

رعیت در پاسخ گفت : تو هم خدا نیستی !

پس سلطان به خود آمد . اسبش را نگه داشت تا رعیت حاجتش را بگوید و سلطان

خواسته اش را برآورده ساخت .

                                                                                                                              سمانه محمدی

 

22 آذر 1391برچسب:, :: 17:11 ::  نويسنده :

هر کس به چیزی تبدیل می‌شود که به آن عشق می‌ورزد؛
اگر سنگی را دوست داشته باشد، سنگ می‌شود؛
اگر هدفی را دوست داشته باشد، به آن هدف تبدیل می‌شود؛
اگر به فردی عشق بورزد آن فرد می‌شود؛
و آگر به خــــــــــــــدا عشق بورزد خدایی می‌شود.
                                                                         

                                                      اینــــــــــــک انتخاب با خود شماست

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

شکسپیر: قوی بمان با لبخند دنیا را تغییر بده.اجازه نده دنیالبخند تو را تغییر دهد! روزتان پراز لبخند. ممنون از اینکه ما رو انتخاب کردید.این وبلاگ بروبچه های دبیرستان دخترانه ی سمائیان است.پرسنل وبلاگ شما رو به دیدن مطالب موجود در وبلاگ دعوت می کنند. دوستدار شما,ما!
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ادبیات وزبان فارسی و آدرس shinystar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 5
بازدید کل : 18261
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1